عشق . سر خط مژگان

چشم جان گر به رخت دوخته دارم چه عجب که به مژگان تو چشم از دو جهان دوخته ام

عشق . سر خط مژگان

چشم جان گر به رخت دوخته دارم چه عجب که به مژگان تو چشم از دو جهان دوخته ام

دسته گل


    مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می‌خواست دسته گلی برای مادرش
که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
    وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می‌کرد.
 مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می‌کنی؟
  
 دختر گفت: می‌خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است.
 مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬
 من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می‌خرم تا آن را به مادرت بدهی.
    وقتی از گل فروشی خارج می‌شدند دختر در حالی که
دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت.
 مرد به دختر گفت: می‌خواهی تو را برسانم؟
دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!

    مرد دیگرنمی‌توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست.
 طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت
و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!

    شکسپیر می‌گوید:
به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می‌آوری،
شاخه ای از آن را همین امروز بیاور

پیرزن ایرانی که شهروند آمریکا شد

پیرزن ایرانی که شهروند آمریکا شد. 
 

یه پیرزن ایرانی از ایران به آمریکا میاد و میخواد شهروند آمریکایی بشه.

 پیرزن نوه اش را با خودش برمیداره تا اونو به امتحان شهروندی

 ( امتحانی که باید قبل از تبعیت بده ) ببره. 

مامور مهاجرت به زن ایرانی میگه که باید به 4 سوال ساده

 درمورد آمریکا جواب بده اگه درست جواب بده او یه شهروند آمریکایی میشه. 



پیرزن میگه : باشه ، اما من انگلیسی نمیتونم حرف بزنم نوه ام رو با خودم میارم. 

مرده میگه باشه ، بزار اون برات ترجمه کنه.


 اولین سوال شما اینه که : 
1) پایتخت آمریکا کجاست؟ 
نوه ی پیرزن به پیرزن میگه : من دانشگاه تو کدوم شهر آمریکا بودم؟ 
پیرزن میگه : " واشنگتن " 



درست بود حالا سوال دوم : 
2 ) روز استقلال آمریکا کی است؟ 
نوه ش میگه : نیومن مارکوس کی حراج داره؟ 
مادربزرگش میگه : "4 جولای " 


درسته ، حالا سوال سوم: 
3 ) امسال چه کسی نامزد ریاست جمهوری آمریکا بود اما شکست خورد؟ 
نوه به مادربزگش میگه :

 اون مرتیکه معتاد که با دخترت عروسی کرد کجا باید بره؟ 
پیرزن میگه : " توگور " 



واو ، شگفت آوره! حالا سوال آخر: 
4 ) در حال حاضر چه کسی رئیس جمهور آمریکاست؟ 
نوه ش این جور ترجمه میکنه :

 از چیه جورابای پدربزگ بدت میاد؟ 
مادربزگش میگه : " بوش " 

اکنون پیرزن یک شهروند آمریکایی شده!!!

سلیمان و مورچه

روزی حضرت سلیمان (ع ) در کنار دریا نشسته بود،


نگاهش به مورچه ای افتاد که دانه گندمی

را باخود به طرف دریا حمل می کرد.

 
سلیمان (ع) همچنان به او نگاه می کرد

که دید او نزدیک آب رسید.


در همان لحظه قورباغه ای سرش را از آب دریا بیرون آورد

و دهانش را گشود.


مورچه به داخل دهان او وارد شد و قورباغه به درون آب رفت.


سلیمان مدتی در این مورد به فکر فرو رفت و شگفت زده فکر می کرد.

ناگاه دید آن قورباغه سرش را از آب بیرون آورد و دهانش را گشود.

آن مورچه آز دهان او بیرون آمد، ولی دانه ی گندم را همراه خود نداشت.

 
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.

مورچه گفت :

ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد

و کرمی در درون آن زندگی می کند.


خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند از آنجا خارج شود

و من روزی او را حمل می کنم.


خداوند این قورباغه را مامور کرده مرا درون آب دریا

به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد.


این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد

و دهانش را به درگاه آن سوراخ می گذارد


 من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می رسانم

و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم


و به دهان همان قورباغه که در انتظار من است وارد می شود

او در میان آب شنا کرده مرا به بیرون آب دریا


می آورد و دهانش را باز می کند و من از دهان او خارج میشوم.
 

سلیمان به مورچه گفت :

"وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟"

مورچه گفت آری او می گوید :

ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ

در قعر این دریا فراموش نمی کنی

رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن