عشق . سر خط مژگان

چشم جان گر به رخت دوخته دارم چه عجب که به مژگان تو چشم از دو جهان دوخته ام

عشق . سر خط مژگان

چشم جان گر به رخت دوخته دارم چه عجب که به مژگان تو چشم از دو جهان دوخته ام

اخلاق بد



پسر بچه‌ای بود که اخلاق خوبی نداشت.
پدرش جعبه‌ای میخ به او داد و گفت هر بار که عصبانی می‌شوی باید یک میخ به دیوار بکوبی.
روز اول، پسر بچه تعدادی میخ به دیوار کوبید. طی چند هفته بعد، همان‌طور که یاد می‌گرفت چگونه عصبانیتش را کنترل کند، تعداد میخ‌های کوبیده شده به دیوار کمتر می‌شد.
بالاخره روزی رسید که پسر بچه دیگر عصبانی نمی‌شد. او این مسأله را به پدرش گفت و پدر نیز پیشنهاد داد که میخ‌ها را از دیوار بیرون آورد. پسر بچه بالاخره توانست به پدرش بگوید که تمام میخ‌ها را از دیوار بیرون آورده است.
پدر، دست پسربچه را گرفت و به کنار دیوار برد و گفت:
 « پسرم! تو کار خوبی انجام دادی. اما به سوراخ‌های دیوار نگاه کن. وقتی تو در هنگام عصبانیت، حرف‌هایی می‌زنی، آن حرفها چنین آثاری از خود بر جای می‌گذارند. »

زندگینامه اپرا وینفری مجری برنامه مشهور Opera

زندگینامه اپرا وینفری مجری برنامه مشهور Opera



تصور کنید که بعنوان نوزادی ناخواسته و حاصل یک رابطه جنسی بی سر و ته،
 در روستایی بسیار فقیرنشین و در دامن یک مادر بدبخت
که کلفت خانه های مردم است،
 دیده به جهان بگشایید، بدون آنکه وجود پدر را دور و برتان احساس کنید…؛

تصور کنید که در بچگی مادرتان آنقدر فقیر است
که حتی توان خرید یک لباس ساده را برایتان ندارد
و مجبورید گونی سیب زمینی بپوشید،
طوری که بچه های همسایه دائم شما را مسخره کنند و به شما بخندند…؛
تصور کنید که در سن کودکی،
مادربزرگتان مجبورتان کند کارهای سخت انجام دهید
 و همیشه بخاطر ساده ترین اشتباهات شما را کتک بزند
 و شما هم هیچ پناهی نداشته باشید که در دامنش گریه کنید…؛
تصور کنید که از سن نه سالگی دائم مورد تجاوز اطرافیان قرار بگیرید،
 دایی ها، پسر دایی ها، دوستان خانوادگی و کلاً همه.
 طوری که اولین فرزندتان را در سن چهارده سالگی
و پس از نه ماه مشقت بدنیا آورید، آن هم یک نوزاد مرده…؛
تصور کنید که خواهر و برادری دارید که سرگذشتی کمابیش مشابه شما دارند،
 خواهرتان از اعتیاد زیاد به کوکایین بمیرد، و برادرتان از ابتلا به ایدز…؛
تصور کنید که مادرتان آنقدر فقیر است که نمیتواند شما را بزرگ کند
 و از پس هزینه های اندک شما برآید،
و مجبور شود شما را به یک مرد غریبه بسپارد تا بزرگتان کند…؛
تصور کنید که آن مرد غریبه،
یک ارتشی بسیار سخت گیر باشد که تصمیم دارد
از همان بچگی به شما نظم و ترتیب را یاد بدهد و دائم تنبیه کند
 و دستور دهد، ولی شما مجبورید او را بابا صدا کنید…؛
تصور کنید که در میان این همه بدبختی،
 سیاه پوست هم هستید،
یک آمریکایی-آفریقایی، آن هم در حدود چهل پنجاه سال پیش
 که اوج نژادپرستی و نفرت از سیاه پوستان است…؛
تصور کنید که حدود چهار دهه از آن روزگار گذشته باشد…؛
الان چه کار می کنید؟ چه بر سرتان آمده است؟



بله درست حدس زدید؛
الان قدرتمند ترین زن جهان هستید!
محبوب ترین، پولدار ترین، با نفوذ ترین، و تنها میلیاردر سیاه پوست!؛
همه شما را بعنوان صاحب بزرگترین خیریه جهان،
پر طرفدار ترین مجری تلویزیون، و برنده جوایز متعدد سینما و تلویزیون می شناسند…؛
سیاستمداران، هنرپیشگان، ثروتمندان و همه آدمهای بزرگ
 و معروف فقط دوست دارند با شما مصاحبه کنند…؛
در دانشگاه ایلینوی، زندگینامه شما تدریس می شود،
در قالب یک درس با عنوان خودتان…؛
یک قصر در کالیفرنیا دارید به مساحت هفده هکتار
که از یک طرف به اقیانوس ختم می شود و از طرف دیگر به کوهستان.
همچنین ویلایی دارید در نیوجرسی، آپارتمانی در شیکاگو، کاخی در فلوریدا،
 خانه ای در جورجیا، یک پیست اسکی در کلورادو، پلاژهایی در هاوایی و …؛
با درآمد سالانه حدود سیصد میلیون دلار،
 و دارایی حدود سه میلیارد دلار،
 بعنوان ثروتمند ترین زن خودساخته جهان شهرت دارید…؛
آنچه خواندید خلاصه ای بود از سرگذشت مجری بزرگ تلویزیون،
 اپرا وینفری (Oprah Winfrey)…؛



آخرین برنامه اپرا وینفری،
مجری پرسابقه تلویزیونی پس از ۲۵ سال پخش، روز چهارشنبه ۲۵ مه پخش شد.

این مجری ۵۷ ساله، که به عنوان یکی از اثرگذارترین زنان جهان شناخته می شود،
 در این برنامه از پیش ضبط شده، در سخنانی که آن را نامه عاشقانه به مخاطبان خواند،
 به حاضران در استودیو و بیننده های برنامه اش گفت که چقدر برایش اهمیت دارند.

آخرین قسمت این برنامه پس از یک ویژه برنامه دوروزه در یونایتد سنتر شیکاگو
با حضور مدونا و بیانسه ضبط شده بود.

طرفداران اپرا که آخرین برنامه او را دیده اند می گویند
که هنگام آخرین خداحافظی، در چشمان او اشک جمع شده بود.

اپرا گفت: “این خداحافظی نیست. این فقط تا وقتی است که ما باز یکدیگر را ببینیم.”

برنامه “اپرا” که در 145 کشور پخش می شد،
 تغییرات بنیادینی در ژانر گفت و گوهای تلویزیونی ایجاد کرد و سبب شد
 که وینفری یکی از اثرگذارترین زنان در آمریکا
و نیز ثروتمندترین زن سیاهپوست در جهان شود.

این ستاره تلویزیونی که اخیرا در فهرست موثرترین شخصیت های سرشناس،
جای خود را به لیدی گاگا داده بود،
 در نوامبر 2009 اعلام کرد که به برنامه خود پایان خواهد داد.

او در بیست و پنجمین و آخرین سری برنامه های خود،
روی صحنه با جان تراولتا رقصید
و تمام حاضران در آن برنامه را به سفر به استرالیا مهمان کرد.

از دیگر لحظه های به یاد ماندنی در این سری برنامه ها،
گفت و گوی او با باراک و میشل اوباما،
 جورج بوش، رییس جمهور سابق آمریکا و خانواده مایکل جکسون بود.

در آخرین برنامه که در مقابل چشم 1300 نفر برگزار شد،
 بخش هایی از سخنان تام کروز، آرتا فرانکلین، تام هنکس و استیوی واندر
 درباره اپرا وینفری پخش شد.

شیرینی فروش ژاپنی


در اوزاکا، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود.
 شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت.
مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود. صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد.
 مهم نبود که مشتری چقدر ثروتمند است.

یک روز مرد فقیری با لباس‌های مندرس و موهای ژولیده وارد فروشگاه شد و عمداً نزدیک پیش‌خوان آمد.
 قبل از آن‌که مرد فقیر به پیشخوان برسد، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بیرون پرید و فروشندگان را به کناری کشید و با تواضع فراوان به آن مرد فقیر خوش‌آمد گفت و با صبوری تمام منتظر شد تا آن مرد جیب‌هایش را بگردد تا پولی برای یک تکه شیرینی بیابد!

صاحب فروشگاه خیلی مؤدبانه شیرینی را در دست‌های مرد فقیر قرار داد و هنگامی که او فروشگاه را ترک می‌کرد، صاحب فروشگاه همچنان تعظیم می‌کرد.

وقتی مشتری فقیر رفت، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسیدند
 که در حالی که برای مشتری‌های ثروتمند از جای خود بلند نمی‌شوید، چرا برای مردی فقیر شخصاً به خدمت حاضر شدید.

صاحب مغازه در پاسخ گفت:
 مرد فقیر همه‌ی پولی را که داشت برای یک تکه شیرینی داد و واقعاً به ما افتخار داد. این شیرینی برای او واقعاً لذیذ بود. شیرینی ما به نظر ثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که برای مرد فقیر، خوب و باارزش است.

عشق از دید نوروساینس

عشق از دید نوروساینس


دوست داشتن زیاد یا عشق از منظر نوروساینس چه تأثیری روی مغز می‌گذارد؟!

در یک تحقیق جالب که در نشریه «ساینتیفیک امریکن» انعکاس یافته است، مغز افرادی که به گفته خود به گرفتار عشق شده بودند، با MRI عملکردی مورد بررسی قرار گرفت.

به این ترتیب مناطقی خاصی از مغز که از خود میانجی‌های عصبی خاص ترشح می‌کردند مشخص شد، همچنین مشخص شد که در این بین، خون بیشتری روانه مناطقی از مغز می‌شود که مسئول جاذبه و لذت هستند.




از لحاظ میانجی‌های عصبی، کورتیزول، اکسی توسین و وازپرسین افزایش می‌یابند و سروتونین کاهش می‌یابد که هر یک باعث تغییرات مختلفی از لحاظ روانپزشکی می‌شوند.

شاید این تحقیق را بیشتر یک کنجکاوی صرف، تصور کنید ولی شاید نتایج این تحقیق به روانشناسان در درمان بیماران  افسرده یا سرخورده کمک کند.

از سوی دیگر، این تحقیق مشخص کرد که اعمال شناختی هم در فرایند عشق تحت تأثیر قرار می‌گیرند، این تغییرات شناختی باعث تغییراتی می‌شود که همه از آن مطلع هستند: زیبا دیدن یار و افزایش توجه به وی و شناخت هر چه بیشتر علایق او!


منبع : وبلاگ یک پزشک

روبرت دونسنزو

روزی روبرت دونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی،

پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب

مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود.

پس از ساعتی،

او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت

که زنی به وی نزدیک می شود.

زن پیروزیش را تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید

که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است

و او قادر به پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست.


دو ونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود

و در حالی که آن را در دست زن می فشرد گفت:

برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می کنم.


یک هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یک باشگاه روستایی

مشغول صرف ناهار بود که یکی از مدیران عالی رتبه انجمن گلف بازان

به میز او نزدیک می شود و می گوید:

هفته گذشته چند نفر از بچه های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند

که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده اید.

می خواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است.
او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد،

بلکه ازدواج هم نکرده  او شما را فریب داده، دوست عزیز!


دو ونسزو می پرسد:

منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده است؟

بله کاملا همینطور است.
دو ونسزو می گوید:       در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم