چشم جان گر به رخت دوخته دارم چه عجب که به مژگان تو چشم از دو جهان دوخته ام
چشم جان گر به رخت دوخته دارم چه عجب که به مژگان تو چشم از دو جهان دوخته ام
جایی نرو… نرو از پیش من
تو نباشی دلم پُر خون میشه من
جایی نرو… منو تنها نذار
من بیچاره رو…نرو اینجا نذار
تو نباشی به کی؟ بگم عاشق شدم…
بی تو دل می بُرم… بخدا از خودم
تو نباشی به کی؟ دیگه تکیه کنم…
دیگه رو شونه های کی؟ گریه کنم…
این دنیا رو نمیخوامو ….
نمیخوام زنده بمونم،
عشق من!
اون لحظه که تو می ری…
میرم از این دنیا میدونم
عشق من!
محمد
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 ساعت 22:11
میدونی تنهایی کجاش درد داره !!؟
انکارش ...
محمد
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 ساعت 20:31
تلاش برای زنده کردن یه رابطه ی از دست رفته,
مثل اینه که بخوای یه چای سرد شده رو
با ریختن آب جوش گرم کنی ...
کم رنگ میشه
محمد
چهارشنبه 26 مردادماه سال 1390 ساعت 17:54
دیگر قاصــــــدک ها به دست ما نمیرسند
چون شرم دارند پیغام یک نفر را به چند مقصد ببرند!
محمد
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 ساعت 21:51
دلم یه لحظه میخواد...
که یکی بپرسه چطوری؟ بگم ...
خوبم
بعد...
بغلم کنه و بگه دروغ بسه...
راستشو بگو ببینم چی شده؟!
محمد
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 ساعت 14:56
الهی
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
...در اگر باز نگردد ، نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم ، چو گدا بر سر راهی
کس به غیر از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در ، که جز این خانه مرا نیست پناهی
محمد
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 ساعت 03:00